عبد
متن نویسه...راه می روم ؛راه می روم
راه می روم بر روی علف های اشک الود
و من شاید
هر گز ندانستم
که سپیده از کدام طرف بر سیاهی خواهد تابید
مرز تاریکی
بعد از خورشید
نهایت ارزوی گلی است که رویایش را نارس چید
و من در تنهایی خودم؛به دوردست خیره شدم
بر صخره ای سخت
به نرمی سحر فکر کردم
او را دیریست که میشناسم
او مانند مهربانی.....................
و من هرگز ندانستم
اوست که در من رخنه کرده است